zeka

در همه حال ، زمان می گذرد و انسان عاقل و کاملتر می شود.

zeka

در همه حال ، زمان می گذرد و انسان عاقل و کاملتر می شود.

۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

پرستوها به لانه بر می گردند

مدعی عشقیم ، سرتا پا اطاعتیم، اما جانباز در راه پرهیزکاری می طلبد که تا امروز نداشته ایم. جنگاورانِ ناجوانمرد تیغ بر کمر بسته اند و هیچ ابائی برای کشتن، غارت، چپاول و تجاوز بر خود روا نمی دارند. مسیر زندگیشان را کورکورانه انتخاب کرده اند . آلت دست اربابانشان شده اند . این گوشه نشینان متعصب از خود هیچ اختیاری ندارند، فقر و غنا نمی شناسند انسان بودنشان را همچون اربابانشان از یاد برده اند ، انصاف و مروت ، کمالات انسانی را به زیر سوال برده اند . همه را کافر می پندارند در حالیکه خود کفارند. در مسیری قرار گرفته اند که حتی به خودشان هم رحم نمی کنند . به همه چیز به دید شک و تردید می نگرند . کشتار افکار را بر خود بر گزیده اند  و دنیا را به آشوب کشانده اند . یا صاحب الزمان دل، شوریده است  آرام و قرار ندارد تا کی آنسوی پرده می مانی؟ این انصاف است شرف و آبروی انسانها را بیش از این به یغما ببرند ؟ این رشکمندان و بخیلان انسانیت را به تاراج برده اند؟ یا مهدی روزی پرستوها به لانه بر می گردند تو نیز لطفی عطا کن تا در روزگار ما برگردی.                                                                                                      

  • شهروز افضلی مقدم

ای کاش...

قلم در دستم سرگردان مانده است، آه بر دل می کشد. تصمیم می گیرد تا به حرکت در آید. اما وا می ماند ، باز بخود جرأت می دهد تا بنگارد آنچه را که در دل نهفته است . بنگارد از روح و روانی که به آزار و اذیت وا داشته شده و جسم را سرگردان ساخته است. بنگارد تا دانایان بدانند که زندگی جهنمی دیگر بر عاقلان قابل تحمل نیست. قلم می خواهد بفهماند تا عامیانی همچون من، نگران از فردا و امروز هستیم، قفسمان روزبروز تنگتر می گردد . بی حرمتی ها افزونتر، انسانها دیگر ملاحظه همدیگر را ندارند . فقرا روزبروز فقیرترمی شوند و اغنیا روزبروز غنی تر. آخر اینکه رسم روزگار نمی شود که صبح تا شب با حسرت و آرزو زندگی را گذراند  صدای ای کاش ها رساتر می شود اما هنوزم ما دچار سردرگمی و وحشت هستیم.

  • شهروز افضلی مقدم

شب را پاس بدار                                                                                                                                    

من همراه سیمرغ به پرواز در آمدم بال می زدم تا به جایگاه واقعی که خاص هرکسی نیست گام نهم تا محال و غیر ممکن را ممکن سازم ، آرزو داشتم همانند انسانهای پاک سیرت و بی حاشیه در زندگی تجید نظر نمایم تا آنکسی را که در شبها توصیف و ذکرش بر زبانها جاری می شود را حتی برای یک دم  نزدیکش بشوم . شب بود و من نیز شب را پاس داشته بودم و لحظات وقتم را سپری می کردم ، شاید بتوانم حقیقت زندگی را درک کنم و بدانم تاریخ تولد و وفات بر مبنای چیست ؟ این چه اسراری است که به زندگی شکوه می دهد؟ آن چیست که انسانها را بسوی پلیدی  سوق می دهد ؟ هرچه که هست را باید کسب فیض کنم و اوراق زندگی را که حک گردیده  و حاکی از نوشته های زشت و زیباست را باید بدانم.تاریخ را می خواهم ورق بزنم تا انسانهای هنرور خوب و بد را در یابم . علل آنرا بدانم که کسانیکه به اوج رسیده اند و عده ای نیز که در پاورقی جز ناهنجاریها و پلشتی ها ، نامرادیها ، نامردیها نامی بجا نگذاشته اند  ، آنها کمک حال اهریمن بوده اند و تفکر شیطانی و خودبینی و خودپسندی را در جامعه  بشری ترویج داده اند اینچنین انسانها فریب دنیا را خورده اند و به مقام و منزلت آن دلباخته اند واز قافله سیمرغ باز مانده اند  تا اهداف شیطانی را بر خاکیان توسعه بدهند . باشد که فرجی حاصل گردد و حق پایمال شدگان بر زمین نماند 

  • شهروز افضلی مقدم

  • شهروز افضلی مقدم

نامه های بی پاسخ

در گذشته کسانیکه مشکل شخصی داشتند و به بن بست می رسیدند چاره کار را در نوشتن نامه به شخصیت ها و یا مسئولین می یافتند، مطمئن بودند که حتما پاسخی در خور شأن در یافت خواهند کرد. اما امروزه نامه های بی جواب، سردرگمی های فراوان و سرگردان بدون بررسی و یا جوابی که قانع کننده وبدون هیچ توجیهی  که چاره ساز و مفید واقع می شود مواجه می گردیم. متاسفانه در جامعه کنونی آنچه که عذاب آورشده این است که  هنگامیکه به ادارات مراجعه می کنید کارکنانی را مشاهده می نمایی که در پشت کامپیوتر نشسته و دستهایشان به سرعت در حال حرکت است انگار که واقعا مشغول به یک کار مثبتی هستند غافل از آنکه آنان هیچ کار نمی کنند و مشغول به وقت گذرانی و بازی می باشند و هر وقت که سوالی از ایشان بشود جوابی سربالا خواهی شنید.                                                                                                         

درسهای زندگی پر از راز و رمز و فراز و فرودهایی است و اتفاقات و شرایط غیر منتظره ای که بوجود می آید  که بعضی مواقع درک آنها و تحمل آنها برایمان سخت و دشوار و عذاب آور گشته و برای رفع یک مشکل کوچک باید سالها در رویا و خیال بسر ببریم تا شاید فرجی برای حل آن بیابیم. با خود می گویم گذشته ها سپری شده اند و آینده هم نامعلوم است پس ذهنت را مشغول مکن ، نگران نباش، خیال باطل  و منفی را از ذهنت پاک کن روزی تمام مشکلات برطرف می شود ، به زندگی کنونی فکر کن تا شاد و خرم باشی . اما شخصیت و عقل و دانش و استعداد انسان این چنین تفکرات را بی ارزش دانسته و حق خواهی را طلب می کند . دوست ندارد تا ماهیت و شخصیت و حتی وقت انسان زیر سوال برود. چراکه هم حق او پایمال می گردد و هم وقت با ارزش او اتلاف می شود. شخصیت انسان در چنین مواقعی به زیر سوال می رود. هر انسانی برای خود مقام و منزلت و شخصیتی دارد که باید ارزش آن حفظ گردد چرا که روزی هم در این دنیا و هم در آن دنیا باید که پاسخگو باشد و لاغیر....   

  • شهروز افضلی مقدم

در امتداد شب

راز جوانی در عشق،شادی و آرامش در باطن به من عمر وفاداری را می آموختند تا اینکه روزی اختیار از دست دادم ، فریب خوردم، دلباخته شدم ترس از آن داشتم که روزی عاشق شدنم آشکار گردد. به همین جهت روزبروز فرسودگی روحی و جسمی بر من مستولی می شد و من به آدمی عبوس ، بدخلق، ستیزه جو و تندمزاج مبدل می شدم تا اینکه در شبی خلوت کرده و ثمرات عشقم را تجزیه و تحلیل می کردم . شبِ تاریک و ناآرام با باد و باران استرس را بر روح و جسمم ایجاد می کرد که قرار از انسان می ربود. اما منِ دلسوخته آکنده از غم و فغان به راز عشق پی می بردم که آیا این عشق است یا هوس؟با خود گفتم ای جوانک ! عشق معجزه ای است که هر جایی یافت نمی شود چگونه تو ناگهان به این مراحل دست یافتی که دلبری برای خود برگزیدی؟

عشق همانند خورشیدی می ماند که هروقت بتابد بر وجودت گرمامی بخشد

عشق قدر و منزلتی دارد آیا تو به مفهوم واقعی آن پی بردی؟

عشق جلوه ی ملکوتی دارد آیا در رویاهای تو اینچنین است؟

عشق زمان و مکان نمی شناسد فرد عاشق همیشه در سوز و گداز است آیا تو اینچنینی؟

به امتداد شب چیزی نمانده بود اما و اگرها را به کناری زدم به خود آمدم فهمیدم که هوش از سرم پریده ، اعتمادم را ازدست داده ام ، تلاش بیهود و از سر لجبازی به عشق بازی مبتلا گردیده ام. آنچه که در عشق پیچیدگی هست حتی من مراحل اولیه آنرا نمی توانم معنا کنم چه رسد که بدانم عشق به انسان آگاهی می بخشد یا اینکه فناناپذیر است

  • شهروز افضلی مقدم

حرف دل

مدتهاست که قادر به قلم فرسایی نیستم هر وقت اراده کنم تا آنچه را که از مغزم خطور می کند را بنگارش در بیآورم اما دستم بر روی کاغذ از حرکت باز می ماند . هنگامیکه بخود می اندیشم تا به چرایی آن پی ببرم زندگی را تاریک و کدر، تکرار مکررات، در حال تشنج اخلاقی، اختلاس، خودبینی آمیخته ای از حیله و نیرنگ ، بیچارگی،آوارگی، دربدری،کلاهبرداری ،ناجوانمردی و نامردی می یابم. غم سرتاپای وجودم را فرا می گیرد ،آشفته می گردد ، بخود و اطرافیانم بدبین می شوم. وقتی به نگرش بعضی از انسانها پی می برم شرمم می اید که چطور برای ایجاد منافع خویش اندک وجدانی که دارند را به حراج گذاشته اند تا به نوایی برسند . دست بدامن ایزد منان می شوم که ای بی همتا پس این ناجی تو کجاست تا این کره خاکی را از این الودگیها پاک گرداند.    

  • شهروز افضلی مقدم