zeka

در همه حال ، زمان می گذرد و انسان عاقل و کاملتر می شود.

zeka

در همه حال ، زمان می گذرد و انسان عاقل و کاملتر می شود.

۳ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

مطرب

مطرب ، عمر من خزان گشت. به رقص آوردی ساغر را، اما پیاله من سرریز نگشت. اینکه بپاس شب، بیدارم، جرعه ای نیافتم تا تسکینم دهد. من رنج ها کشیدم، سرزنش و ملامتها دیدم اما زیر بار حقارت نرفتم. در برابر زر و زیور و گوهر ناتوان و خودباخته نشدم. من نه فقیر را فخر می دانم و نه اغنیا را . زیرا نداشتن توام با درد و رنج است و داشتن فراوان هم تو را به جبروت نمی رساند. تو نیز همانند سایه ای هستی که آثاری از آن بر جای نمی ماند. نازت فرود می افتد و کم کم از رونق کارت کاسته می شود. لغزشی در زندگانیت بوجود می اید که موجباتش را خویش فراهم کرده ای.                                                                                            

  • شهروز افضلی مقدم

فصل من بهار نیست                                                                                                              

تو را دیدم به شوق آمدم تا پرواز کنم. وقتی خواستم از جا برخیزم دیدم پری برای پرواز ندارم. خواستم ره عاشقی را بپیمایم. احساس کردم نه مهری در دل دارم و نه شوری برای رسیدن به اهداف خویش. رهگذری را دیدم که در حال نفرین کردن بود. همچو دیواری تکیه گاهی بر او شدم و جویای احوالات پریشانش گشتم. گفت: بهتان بر من بستی. گفتم: تو نیز همانند رندبازانی هستی که حرفهای نازیبا بر زبان می راند. مثل اینکه در میان نکویان پرورش نیافته اید که اینگونه همه را به چشم بدنامی می نگرید. وقتی دید که من ناراحت شده ام نگاهی بر من انداخت و گفت: من ، پائیزم ، سردی در طبیعت من است.لبم به جای بوسه گرم ، یخ می بندد. تنم از گوشت و استخوان است ولی خوب که نگاهم بکنی تندیسی از سنگ است. من در دیده افسونگر نیستم. شوقی در وجودم نیست. من خشکیده بی روحم. من پرستوی مهاجری نیستم تا پری باز کرده و به اوج برسد. من سکون گشته ام. همنفسی بر من باقی نمانده است، من نه اشکی در چشم دارم و نه مهری بر دل. غبار غم و اندوه در اندرونم خانه کرده، روزی که مرا با خشم آشنا کردند ، تلخی را به من آموختند من صحرایی شدم، ترجیح دادم نهال غم اندرون را به دشت و کوهساران رهنمون سازم. افسوس و صد افسوس به نقطه ای رسیدم و احساس نمودم که دیگر فصل من بهار نیست.                                                                                           

  • شهروز افضلی مقدم

تحولات جامعه امروزی

تحولات جهانی عجیب تاثیرات منفی بر زندگی انسانها گذاشته است. چرا که این تحولات در اکثر جوامع بر مبنای تخریب بر منِ ذهنی اثرگذار بوده و انگیزه ای برای ادامه زندگی را مسدود نموده است. هیچ انسانی امیدی برای فردای خود ندارد و این چنین عملکردهایی موجبات بی انگیزه گی برای فعالیت مثبت شده ، ارزشها رو به کاستی رفته و تحولی نمی تواند رو به جلو برود. سرمایه کاری را از بین برده اند و بازار را دچار تنزل ساخته اند. قدرت خرید مردم بدین سبب تنزل پیدا کرده و کارخانه ها بسوی تعطیلی کشیده می شوند. این تحولات منفی زمینه ای برای بیکاری شده که این خود موجبات سرگردانی و آوارگی انسانها می گردد و انسانها را بسویی رهنمون می سازد که در پی ان دزدی، فساد و اعتیاد در جوامع بیشتر می شود. کانون خانواده از هم می پاشد.اگر خدای نکرده به این نقطه رسیدیم باید اینرا در نظر داشته باشیم که مدیران بالا دست وقت گذرانی کرده اند و بفکر چاره جویی در نیامده اند که بتوانند جامعه را بصورت مطلوب مدیریت نمایند. فقط جلسه تشکیل داده اند و به آن اکتفا نموده اند و از خود هیچ اختیاری نداشته اند و یا اینکه اندیشمند و دلسوز مردم نبوده اند زیرا انسان خدا جو و دلسوز برای هر کاری راهکاری مناسب را پیدا می کند مگر اینکه ...                                                            

  • شهروز افضلی مقدم