zeka

در همه حال ، زمان می گذرد و انسان عاقل و کاملتر می شود.

zeka

در همه حال ، زمان می گذرد و انسان عاقل و کاملتر می شود.

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

نامه ای به دزدان محترم                                                                                         

با عرض پوزش و تحمل فراوان که باید عذر مرا بپذیرید چرا که دیر متوجه شدم تا نامه سرگشاده ای را برایتان بنویسم. مدت مدیدی است که بیمار احوالم ، نه با دنیا و نه با آدمهای درون آن کاری ندارم، من به این نتیجه رسیده ام که با داد و بی داد کاری به جایی نمی رسد و جز وقت تلف کردن چیز زیادی عاید آدم نمی کند پس چه بهتر داد و بی داد را کناری بگذاریم و کاری به کار کسی نداشته باشیم. حیف است همه انسانهای زمین غمگین و افسرده باشند واللا.... لااقل آنهائیکه توانائیش را دارند و از مال دنیا بهره ای جسته اند خوش باشند و از اموالی که به دست آورده اند بهترین استفاده را بکنند . چه اشکالی دارد . آدم که نباید حسودی بکند . خداوند برای چه این نعمات را در اختیار انسان قرار داده مگر نه اینکه اینهمه زیبایی و آسمانها و نعمات زمین را در اختیار شما قرار داده نه برای فقیر و فقرا و ندارها، آواره ها، بیچاره ها، بیچیزها که حتی قادر نیستند شکم خود را و خانواده خویش را سیر کنند . بگذارید واضحتر بگویم آخر شماها که ته دیگ هم برایشان باقی نمی گذارید تا شکمی سیر بخورند و بیاشامند. آفرین بر آن شیر حرامتان که نوش جان کرده اید که اینقدر شماها را جسور و بی رحم و بیباک کرده است. باور بفرمائید دیگر نگارش کردن هم برایم سخت و عذاب آور شده است. قسم به آن وجدان و شرفی که ندارید دیگر این دنیا برایم همانند قفسی شده است که تحمل هیچکسی را ندارم. آخر من که نمی خواستم قلم در دست گیرم و سخن بگویم، اتفاقی گذرم به جلسه ای افتاد که ماهیت کارهایتان را با عصبانیت هرچه تمامتر ابراز می کردند. من که نمیدانستم چه چیزهایی در پشت پرده است. یکی از دوستان محترمتان در حالیکه غیض گلویش را می فشرد و مشت بر روی میز می کوبید داد و قال انداخته بود که فلانی میلیادرها تومان به کسی داد تا فلان کار را انجام دهد ، فلانی آن مقدار از پول  را به جیب زد و از کسی صدایی در نیامد، بیچاره اینقدر ناراحت بود که نمی دانست چکار کند از دزدی دیگران و همکارانش گله مند بود گلویش بدرد آمد که آب خوردن هم جوابگویش نبود صدایش به خس خس افتاده بود . بیچاره دلم برایش سوخت آخر نتوانست حرفش را به اتمام برساند. لحظه ای درنگ کردم یادم افتاد این بیچاره از نداری به دارایی رسیده است همه دوستان و آشنایانش از موفقیت ایشان باخبرند . بعدا فهمیدم نه بابا مثل اینکه حق ایشان را اجحاف کرده اند پست و مقامی را که باید می گرفت و در شان ایشان بود نتوانسته تصاحب کند. از نظر مال و اموال هم نسبت به دیگر همقطارانش ضعیف الاموال است باید او را حمایت می کردند که نکردند. حال باید که حمایتش کنند تا از نردبان ترقی بتواند بالا برود تا شاید نگریستن را به کلی به فراموشی بسپارد.                                                           

  • شهروز افضلی مقدم