zeka

در همه حال ، زمان می گذرد و انسان عاقل و کاملتر می شود.

zeka

در همه حال ، زمان می گذرد و انسان عاقل و کاملتر می شود.

فصل من بهار نیست

دوشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۵۶ ق.ظ

فصل من بهار نیست                                                                                                              

تو را دیدم به شوق آمدم تا پرواز کنم. وقتی خواستم از جا برخیزم دیدم پری برای پرواز ندارم. خواستم ره عاشقی را بپیمایم. احساس کردم نه مهری در دل دارم و نه شوری برای رسیدن به اهداف خویش. رهگذری را دیدم که در حال نفرین کردن بود. همچو دیواری تکیه گاهی بر او شدم و جویای احوالات پریشانش گشتم. گفت: بهتان بر من بستی. گفتم: تو نیز همانند رندبازانی هستی که حرفهای نازیبا بر زبان می راند. مثل اینکه در میان نکویان پرورش نیافته اید که اینگونه همه را به چشم بدنامی می نگرید. وقتی دید که من ناراحت شده ام نگاهی بر من انداخت و گفت: من ، پائیزم ، سردی در طبیعت من است.لبم به جای بوسه گرم ، یخ می بندد. تنم از گوشت و استخوان است ولی خوب که نگاهم بکنی تندیسی از سنگ است. من در دیده افسونگر نیستم. شوقی در وجودم نیست. من خشکیده بی روحم. من پرستوی مهاجری نیستم تا پری باز کرده و به اوج برسد. من سکون گشته ام. همنفسی بر من باقی نمانده است، من نه اشکی در چشم دارم و نه مهری بر دل. غبار غم و اندوه در اندرونم خانه کرده، روزی که مرا با خشم آشنا کردند ، تلخی را به من آموختند من صحرایی شدم، ترجیح دادم نهال غم اندرون را به دشت و کوهساران رهنمون سازم. افسوس و صد افسوس به نقطه ای رسیدم و احساس نمودم که دیگر فصل من بهار نیست.                                                                                           

  • شهروز افضلی مقدم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی