zeka

در همه حال ، زمان می گذرد و انسان عاقل و کاملتر می شود.

zeka

در همه حال ، زمان می گذرد و انسان عاقل و کاملتر می شود.

مینا

چهارشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۷، ۰۴:۳۳ ب.ظ

وقتی باران می بارد بیاد مینا کوچولو می افتم که نان خشکی را در دستهای کوچک خود گرفته بود و می خواست تا کمی از آن نان خشک را بخورد اما دندانی نداشت که با آن نان را خورد کند و بخورد رنج و درد فراوان را متحمل میشد و اشک از چشمان زیبایش قطره قطره می چکید و فرو می افتاد . نم نم اشکهای او مرا بیاد شبنمی انداخت که صبحها وقتی از درد جانکاهم به صحرا پناه می بردم و با شبنمهای صبحگاهی همنوا می گشتم و زمزمه باران را با هم سر می دادیم مینا در ذهنم تداعی می کرد و هزاران مینای دیگر را طی طریق می نمودم . وقتی خواستم تا شعری بخوانم زبانم همراهیم نکرد  در غم و اندوه غوطه ور شدم . دلم بدرد امد فریاد گلویم را می فشرد اما صدایی از ان بلند نمی شد. ذهنم آهنگ مینا را می نواخت من صحرایی نبودم صحرایی ام کردند . من درد و رنج را هیچ می پنداشتم اما با درد و رنج آمیخته شده ام . هنگامی که از خواب برمی خیزم نگرشی مثبت به زندگی حال و آینده ندارم چرا که افکارم آشفته است و امیدی به ادامه حیات ندارم . من می دانم مینا و میناهایی که در این سرزمین پهناور بسیارند.


  • شهروز افضلی مقدم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی