zeka

در همه حال ، زمان می گذرد و انسان عاقل و کاملتر می شود.

zeka

در همه حال ، زمان می گذرد و انسان عاقل و کاملتر می شود.

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

عیدتان مبارک

دم دمای غروب به بهانه خرید به بازار رفتم. انصافا جای سوزن انداختن نبود. آدمهایی متفاوت با قیمتهای متفاوت دیده می شد.من مشغول صحبت با مغازه دار بودم که دو سه خانم به مدیگر می گفتند آیا نیم کیلو سنجد بما خواهد داد یا نه؟ دیگری گفت: فکر نکنم آخر سرشان شلوغ است. من اشاره ای به مغازه دار کردم او منظورم را فهمید. پرسید؟ خانم سنجد می خواهید؟ گفتند: بله نیم کیلو لطفا! با اینکه مشتریان زیادی جلو مغازه صف کشیده بودند. بلافاصله کار آنها را راه انداخت از ادبش خوشم آمد. منهم خرید خودم را کردم و بطرف خیابان براه افتادم. دیدم خیابانها هم شلوغ است. دست فروشها هم بازارشان گرم بود. آنها نیز مشتریان خود را داشتند . خوشحال شدم که لااقل در عید هرکسی بنوعی بسوی سال نو می روند و همه در شادی همدیگر شریک می گردند. . البته بسیارمتفاوت. در این حین پیرمردی عبور می کرد با خود حرف می زد. پس چرا می گویند مردم پول ندارند اگر پول ندارند چرا همه در خیابان هستند. من در جواب به او گفتم: سن و سالی از شما گذشته، شما که باید خوب این چیزها را درک کنید چرا فکر نکرده سخن می گوئید؟ وقتی براه افتادم،با خود گفتم: من آرزو ندارم مانند پرندگان سبکبال در آسمان لایتنهاهی پرواز کنم، آرزو ندارم در بستر گلها لاله و بنفش بچینم، آرزو ندارم یاقوت دریا باشم، اما آرزو دارم همه انسانها در جهان با صلح و آرامش زندگی کنند و هیچ جنگی نباشد تا خانواده ای داغدار گردد.                                                                                                               

                                                                                                                         

  • شهروز افضلی مقدم

در خلوت دل

مراد من، کبیر من، مگر غیر تو می توانم دلداده ای داشته باشم؟ من کورم، تو آگاه . من راه را با چاه نمی توانم تفکیک کنم اما تو بینایی، تو عشقی، توصفایی، تو جلای مهر و وفایی، من ضعیف و صغیرم، اگر مهرت بر من نباشد من هیچم. من لبریز از عشق توام، من دلباخته توام، مرا بپذیر محبوب من!هر چند کوچک و حقیرم اما چکنم عاشقم، هر روز هزاران بار فدای تو می گردم ، حمد و ثنایت می گویم، به امید تو زنده ام ، اگر نورت بر من روشنایی نبخشد کور می شوم، اگر مهر و محبت تو نباشد لال می شوم. محبوبم! خدای بی همتا و بی نیازم، مرا بپذیر و به این خسته دل مرحمتی عطا کن تا راه گریزی برای من خسته ِ جان و تن باشد. ای ایزد توانگر وامانده ها مگر غیر تو پناهی دارند؟ پس پناهم ده در کره زمین دیگر جایی برای مثل من نیست.                                                                      

  • شهروز افضلی مقدم

آنسوی پرده                                                                                                         

آشوبگری بگفت: به ما نفوذ کرده اند ، هوشیاری را از ما ربوده اند . در جواب مرغکی آبی گفت: من از طوفان اندیشه ای ندارم، اما از بی آبی نتوانم زندگی کنم. رهگذری با ملامت گفت: راه عشق از این پرتگاهها بسیار دارد، آنسوی پرده را نیز بنگرید که نیکوکاران صافی ضمیر ، معتقدان پاک بازنند ، جلا به دل زده اند ، روزگار خود را به خماری و مستی نگذرانده اند، گفته هاشان شورانگیز همراه با اندیشه ای ژرف و تابناک دارند، ترسی به دل راه نمی دهند زیرا زندگانی ابدی را برگزیده اند ، امید به حق تعالی بسته اند ، پس اینچنین آدمهایی در روی زمین فراوانند که راهنما و دستگیر دیگرانند.                

  • شهروز افضلی مقدم

بگذار همین طور که هست بر من بگذرد

شیشه پنجره لک برداشته خواستم پاکش کنم دلم نیآمد.آخر ترسم شد که مبادا آنور پنجره بر من آشکار گردد و خاطرات تلخ دوباره ورق بخورد، دلم بلرزه افتاد ، سرم گیج رفت. احساس کردم همان زمانی است که من دچار سردرگمی بودم و نمی توانستم آهنگ قلبم را بنوا در بیآورم و داد و بیداد راه بیندازم. می ترسیدم که اطرافیانم نوای دلم را بفهمند یا بشنوند و بر من بخندند . بهشت و جهنم را برخ من بکشند . هر چه کرده و نکرده را گنهکارم خطاب کنند بدون اینکه بفهمند در ذهن من چه می گذرد. نمی پندارند که من نه آبم، نه خاکم، نه آتش. بلکه بادی هستم که لحظه ای می وزم و لحظه ای دیگر به آرامی عبور می کنم. نسیمی ملس بر قلبهای آشفته و خسته می گردم . در پی من رعد و برق یا بهتر است بگویم صاعقه بر زمین می خروشد که از زبان من بگوید مجنون واقعی هرگز جنون نمی شود. غم می خورد و غمخوارباقی می ماند. زمان می گذرد جوانی می رود و پیری بسراغش می آید اما هرگز عشق را ازیاد نمی برد. گذشته را نقطه به نقطه در ذهن خویش عبور می دهدآهی می کشد و خدا را حمد و ثنا می گوید و با سرنوشت و تقدیر آمیخته  می سازد و می گوید که دنیا من از تو سیرم ، بگذار که بمیرم، بخاک افتاده و پیر گشته ام، من بی گناه و بی پناهم، قلبم بر این گواه است که من بی پناهم ، دنیا ای دنیا من عاشقی هستم که پر و بالش را بسته اند ، در اوج پرواز بالم را به تیر بسته اند و آنرا شکسته اند، تا خواستم دوباره بال بگیرم بالهایم را چیدند قلبم را زخم زدند ، دنیا من زتو سیرم بگذار زمان همین طور که هست بر من بگذرد.

                                                                                                                               

                                                                                                                                                          

  • شهروز افضلی مقدم

به چه می ماند ورزش ما؟

در جهان امروزی برای رفع کسالت ، ایجاد نشاط، رمز و رموز جوانی و سلامتی را در ورزش جستجو می کنند . زیرا به این باور رسیده اند که مشغله های کاری و زندگی ماشینی ،آشفتگی و افسردگی را بدنبال خود می آورد.این عوامل سرزنده بودن، امید واری را از انسان ربوده و موجبات فشار روحی و روانی شده است . انسانها جملات آرام بخش را کم کم به باد فراموشی می سپرند. به همین جهت اغلب انسانها رو به ورزش های همگانی آورده اند و به جنگ افکار منفی برخاسته اند . روش های مقابله با استرس، افزایش و کسب اعتماد به نفس کافی را در رو آوردن به ورزش می دانند. البته نه ورزش قهرمانی که امروزه به دید صنعت به آن می نگرند و سرمایه گذاران و کمپانی ها و تعاونی های ورزشی سوداگرسرمایه فراوانی بر آن می کنند در واقع انسان را مبدل به یک رباط می سازند و تفکر و اندیشه های انسان بودن را که قدما در حسن کمال داشتن و جوانمردی می دانستند همه را به غارت برده اند . آنان عنوان پهلوانی را به یدک می کشیدند که امروزه باید در آرامگاهها به سراغ آنها رفت.                 امروزه یک قهرمان ورزشی هنر شاد زیستن را بکلی از دست داده و اینکه چگونه به قهرمانی دست پیدا نماید  و کسب مقام کند فکر می کند تا بدین طریق به پاداش هنگفتی دست پیدا یابد و همانند قهرمانان و پهلوانان قدیمی به دنبال آرامش معنوی نمی گردد. زیرا دلالان ورزشی باید بتوانند در این راه تجارت نمایند آنان ورزش قهرمانی را به دید صنعت نگاه می کنند  و آنرا به خزان بی بهار مبدل کرده اند . فلسفه و اخلاق ورزشی را از بین برده اند . از یک قهرمان بادیگارد ساخته اند و موجب ان شده اند که دید مردم نسبت به یک ورزشکار تغییر پیدا کرده و در نزد آنها کم اهمیت و بعضا بی اهمیت شده است. پس اگر اندکی فکرمان را بکار بگیریم امروزه بهترین روال، مبارزه با افکار منفی و درمان جسم و جان ، کسب اعتماد بنفس و رهایی از فشار روانی و سرزنده بودن، مقابله با استرس و هیجانات کاذب می باشد . می توان شاد زیستن را در علم روان شناسی ، با جستجو در ورزش گام به گام یافت که ورزش همگانی در ابعاد وسیع بصورت مختلف به اجرا در می آید. واگر کسانی هستند که در زندگی خیلی بی انگیزه می باشند می توانند بازیهای قدیمی و سنتی و محلی را انتخاب نمایند چرا که بسیار نشاط آور است. به امید سلامتی و پیروزی.                                                                                 

                                                                                                

  • شهروز افضلی مقدم