zeka

در همه حال ، زمان می گذرد و انسان عاقل و کاملتر می شود.

zeka

در همه حال ، زمان می گذرد و انسان عاقل و کاملتر می شود.

پیر طریقت

در عالم خویش شدن، انسان بودن معنا پیدا نمی کند زیرا خویش بودن در عالم غفلت است و از عاقلان فاصله می گیرد و چشم تماشا را از دست می دهد و نفسش اتشین می گردد. اگر از انابت به امید اجابت نباشد در دسیسه دیو هوس اسیر می گردد و می سوزد همانند پیربزرگ طریقت راه عشق را می جوید اما بیراهه می رود، اختیار از دست می دهد ، لگام به دختر دیر می دهد. در پایان خویش را می یابد ، از دسیسه های اهریمن می گذرد به چه قیمتی؟ بعد از اینکه رسوای عالم شد؟ ان نیز زمانی مؤثر واقع می شود که به خاک می افتد و نفس آخر را می کشد. ایزد دانا و عز و جل فریاد رسش می گردد و پیر طریقت را ازعجز و ناتوانی به پا در می آورد و حکمت آفرینش را به او نمایان می سازد.                  

  • شهروز افضلی مقدم

مطرب

مطرب ، عمر من خزان گشت. به رقص آوردی ساغر را، اما پیاله من سرریز نگشت. اینکه بپاس شب، بیدارم، جرعه ای نیافتم تا تسکینم دهد. من رنج ها کشیدم، سرزنش و ملامتها دیدم اما زیر بار حقارت نرفتم. در برابر زر و زیور و گوهر ناتوان و خودباخته نشدم. من نه فقیر را فخر می دانم و نه اغنیا را . زیرا نداشتن توام با درد و رنج است و داشتن فراوان هم تو را به جبروت نمی رساند. تو نیز همانند سایه ای هستی که آثاری از آن بر جای نمی ماند. نازت فرود می افتد و کم کم از رونق کارت کاسته می شود. لغزشی در زندگانیت بوجود می اید که موجباتش را خویش فراهم کرده ای.                                                                                            

  • شهروز افضلی مقدم

فصل من بهار نیست                                                                                                              

تو را دیدم به شوق آمدم تا پرواز کنم. وقتی خواستم از جا برخیزم دیدم پری برای پرواز ندارم. خواستم ره عاشقی را بپیمایم. احساس کردم نه مهری در دل دارم و نه شوری برای رسیدن به اهداف خویش. رهگذری را دیدم که در حال نفرین کردن بود. همچو دیواری تکیه گاهی بر او شدم و جویای احوالات پریشانش گشتم. گفت: بهتان بر من بستی. گفتم: تو نیز همانند رندبازانی هستی که حرفهای نازیبا بر زبان می راند. مثل اینکه در میان نکویان پرورش نیافته اید که اینگونه همه را به چشم بدنامی می نگرید. وقتی دید که من ناراحت شده ام نگاهی بر من انداخت و گفت: من ، پائیزم ، سردی در طبیعت من است.لبم به جای بوسه گرم ، یخ می بندد. تنم از گوشت و استخوان است ولی خوب که نگاهم بکنی تندیسی از سنگ است. من در دیده افسونگر نیستم. شوقی در وجودم نیست. من خشکیده بی روحم. من پرستوی مهاجری نیستم تا پری باز کرده و به اوج برسد. من سکون گشته ام. همنفسی بر من باقی نمانده است، من نه اشکی در چشم دارم و نه مهری بر دل. غبار غم و اندوه در اندرونم خانه کرده، روزی که مرا با خشم آشنا کردند ، تلخی را به من آموختند من صحرایی شدم، ترجیح دادم نهال غم اندرون را به دشت و کوهساران رهنمون سازم. افسوس و صد افسوس به نقطه ای رسیدم و احساس نمودم که دیگر فصل من بهار نیست.                                                                                           

  • شهروز افضلی مقدم

تحولات جامعه امروزی

تحولات جهانی عجیب تاثیرات منفی بر زندگی انسانها گذاشته است. چرا که این تحولات در اکثر جوامع بر مبنای تخریب بر منِ ذهنی اثرگذار بوده و انگیزه ای برای ادامه زندگی را مسدود نموده است. هیچ انسانی امیدی برای فردای خود ندارد و این چنین عملکردهایی موجبات بی انگیزه گی برای فعالیت مثبت شده ، ارزشها رو به کاستی رفته و تحولی نمی تواند رو به جلو برود. سرمایه کاری را از بین برده اند و بازار را دچار تنزل ساخته اند. قدرت خرید مردم بدین سبب تنزل پیدا کرده و کارخانه ها بسوی تعطیلی کشیده می شوند. این تحولات منفی زمینه ای برای بیکاری شده که این خود موجبات سرگردانی و آوارگی انسانها می گردد و انسانها را بسویی رهنمون می سازد که در پی ان دزدی، فساد و اعتیاد در جوامع بیشتر می شود. کانون خانواده از هم می پاشد.اگر خدای نکرده به این نقطه رسیدیم باید اینرا در نظر داشته باشیم که مدیران بالا دست وقت گذرانی کرده اند و بفکر چاره جویی در نیامده اند که بتوانند جامعه را بصورت مطلوب مدیریت نمایند. فقط جلسه تشکیل داده اند و به آن اکتفا نموده اند و از خود هیچ اختیاری نداشته اند و یا اینکه اندیشمند و دلسوز مردم نبوده اند زیرا انسان خدا جو و دلسوز برای هر کاری راهکاری مناسب را پیدا می کند مگر اینکه ...                                                            

  • شهروز افضلی مقدم

نامه ای به دزدان محترم                                                                                         

با عرض پوزش و تحمل فراوان که باید عذر مرا بپذیرید چرا که دیر متوجه شدم تا نامه سرگشاده ای را برایتان بنویسم. مدت مدیدی است که بیمار احوالم ، نه با دنیا و نه با آدمهای درون آن کاری ندارم، من به این نتیجه رسیده ام که با داد و بی داد کاری به جایی نمی رسد و جز وقت تلف کردن چیز زیادی عاید آدم نمی کند پس چه بهتر داد و بی داد را کناری بگذاریم و کاری به کار کسی نداشته باشیم. حیف است همه انسانهای زمین غمگین و افسرده باشند واللا.... لااقل آنهائیکه توانائیش را دارند و از مال دنیا بهره ای جسته اند خوش باشند و از اموالی که به دست آورده اند بهترین استفاده را بکنند . چه اشکالی دارد . آدم که نباید حسودی بکند . خداوند برای چه این نعمات را در اختیار انسان قرار داده مگر نه اینکه اینهمه زیبایی و آسمانها و نعمات زمین را در اختیار شما قرار داده نه برای فقیر و فقرا و ندارها، آواره ها، بیچاره ها، بیچیزها که حتی قادر نیستند شکم خود را و خانواده خویش را سیر کنند . بگذارید واضحتر بگویم آخر شماها که ته دیگ هم برایشان باقی نمی گذارید تا شکمی سیر بخورند و بیاشامند. آفرین بر آن شیر حرامتان که نوش جان کرده اید که اینقدر شماها را جسور و بی رحم و بیباک کرده است. باور بفرمائید دیگر نگارش کردن هم برایم سخت و عذاب آور شده است. قسم به آن وجدان و شرفی که ندارید دیگر این دنیا برایم همانند قفسی شده است که تحمل هیچکسی را ندارم. آخر من که نمی خواستم قلم در دست گیرم و سخن بگویم، اتفاقی گذرم به جلسه ای افتاد که ماهیت کارهایتان را با عصبانیت هرچه تمامتر ابراز می کردند. من که نمیدانستم چه چیزهایی در پشت پرده است. یکی از دوستان محترمتان در حالیکه غیض گلویش را می فشرد و مشت بر روی میز می کوبید داد و قال انداخته بود که فلانی میلیادرها تومان به کسی داد تا فلان کار را انجام دهد ، فلانی آن مقدار از پول  را به جیب زد و از کسی صدایی در نیامد، بیچاره اینقدر ناراحت بود که نمی دانست چکار کند از دزدی دیگران و همکارانش گله مند بود گلویش بدرد آمد که آب خوردن هم جوابگویش نبود صدایش به خس خس افتاده بود . بیچاره دلم برایش سوخت آخر نتوانست حرفش را به اتمام برساند. لحظه ای درنگ کردم یادم افتاد این بیچاره از نداری به دارایی رسیده است همه دوستان و آشنایانش از موفقیت ایشان باخبرند . بعدا فهمیدم نه بابا مثل اینکه حق ایشان را اجحاف کرده اند پست و مقامی را که باید می گرفت و در شان ایشان بود نتوانسته تصاحب کند. از نظر مال و اموال هم نسبت به دیگر همقطارانش ضعیف الاموال است باید او را حمایت می کردند که نکردند. حال باید که حمایتش کنند تا از نردبان ترقی بتواند بالا برود تا شاید نگریستن را به کلی به فراموشی بسپارد.                                                           

  • شهروز افضلی مقدم

رهروان راه عشق

صدای واحسینا ، واحسرتا بر جان همگان آتش افکنده بود . از پیر و جوان گرفته تا دختر و پسر، مرد و زن و کودک همه جمع شده بودند و نغمه مظلوم حسین را سر می دادند . سنگ بلا ، همانند مشعل خورشید به جسم و جانم رخنه کرده و نایی برای نفس کشیدن را نیز از من ربوده بود . در همین حین همچو پرستوی مهاجر پر کشیدم تا با صدای این جماعت همراه شوم از این هیاهو فهمیدم که اول محرم است  شاید بر دل خسته من نوری از خورشید عالم تاب بتابد و جانی تازه به روح و روانم ببخشد. می دانستم که نام حسین بر دلهای خسته و غمناک امیدی تازه می دهد . آخر همه ساله در این برهه از زمان تمام کائنات دور هم جمع می شوند تا با اندیشه حسین(ع) آشنا گردند . رهروان راه عشق باید از غم و اندوه دنیا فاصله بگیرند کفردین را بسوزانند تا بتوانند رهرو راه حسین شوند  چرا که اگر دوست بی خدا باشد دشمن انسان می گردد . من از زمانیکه خود را شناختم با فرهنگ حسین آمیخته شدم . اشکهایم نثار راهش باد که برای مبارزه با فساد و زورگویی و استکبار برخاست. اشکهایم نثارش باد که نگذاشت تا حقی پایمال گردد و خود برخاست تا علیه ظلم و ستم به مبارزه برخیزد تا جان عزیزش را به عرش اعلی ببرند چرا که جای آنها بر روی این زمین گرفتار در خون و آدم کشی نیست.                               

  • شهروز افضلی مقدم

نشانه گذاری

قلم ، خسته ای من نیز خسته ام . زمین هم تشنه گردیده ، دنیا در برابر انسانها خجل گشته، اندک عمری که خدا به ما عطا نموده  با زجر و عذاب روزهایمان می گذرد. شبها نیز با آه و فغان که فردا کی می شود . خواب نا آرام و کابوس بی پایان  تا صبحدم ادامه می یابد تا از خواب بر می خیزیم. مانده ایم چگونه زندگی بگذرانیم تا آمادگی اینرا داشته باشیم برای ادامه حیات . هر چه در توان داریم برای بهبود وضعیت کنونی بکار می بندیم . برای پیشرفت وضعیت کنونی زیر آنچه برایمان مهم است خط می کشیم تا شاید اگر مطلبی از ذهنمان عبور کرده به فراموشی نسپاریم. ما می گوئیم جزئیات زندگی هیچ ربطی به ما ندارد ولی باز اشتباهات مکرر موجب می شود تا به عقب گذری داشته باشیم و الفبای زندگی را با حروف نشانه گذاری نماییم. در دنیای امروزی مشخص شده است که مدیریت نافرجام ناتوان در برنامه های خود است. جمله هایی که در سخنرانیها، همایشها بکار برده می شود ناقص و به  کلمات شکسته و  نامفهوم بسنده می کنند زیرا خودشان نیز می دانند که لطیفه گویی می کنند . پس کلمات محدودی  شتابان برای آرامش خاطر پیشیان خود قلم بر دست گرفته و بنگارش می پردازیم . شاید اینبار مطالب خوب و جامع و مفیدی باشند که بتواند درج گفته های استاد ادب گردد. نوشتن چکیده و خلاصه از مطالب، سودمندتر از یادداشتهای حاشیه ای و بلند است. دیگر وقت وقت ادعاهای پوچ نیست که مطرح گردند ، دیگر پرسش و پاسخها نتیجه مطلوبی نمی دهد . دلایل ادعاها به طور مختصر هم مرتبط با وضعیت جهان کنونی نیست. باید چاره اندیشی کرد تا مردمان بینوای زمینیان را نجات داد در غیر اینصورت باید که تعارفات به کناری زده شود و شبانه روز باید گریست و دست به دامن خدا شد تا یار بیاید.                                                        

  • شهروز افضلی مقدم

  • شهروز افضلی مقدم

غرور

وقتی به تمام زوایای زندگی خوب نگاهی می اندازم دنیا را تاریک و کدر می یابم، زندگی در نظرم سطحی و زودگر می اید، معنی اینهمه پیچیدگی و خمودگی ذهنم را آشفته، روحم را مضطرب می سازد و مرا از آگاهی بدور می گرداند . مرا مجبور میسازد که در فضای آزاد قرار بگیرم و بسویی هدایتم می کند تا در آنجا با مناظر زیبا که قابل روئت باشد آشنا بسازد. اما وقتی خوب به پیرامونم می نگرم جز تشنگی ، گرسنگی، آوارگی، خستگی انسانها و چیزهایی که مرا شاد گرداند عایدم نمی گردد . نا گزیر غرورم را زیر پا نهاده و بجای اولیه خود بر می گردم.                                     

  • شهروز افضلی مقدم

ترفند

روش زندگی هم اکنون منتهی به  داده های ریاضی در جهان می شود. در علوم اجتماعی و انسانی دیگر توانایی های انسان بحساب نمی اید. شاخص ها و معیارهای زندگی در روی زمین اعتبار و محتوایش را بکلی از دست داده است. زیرا پیش بینی فردا  و پس فردایی ، وقوع حوادث در حال و آینده، نتایج داده های انسانهای بد اندیش و کج فکر  و خیالی نشان می دهد که در حیطه شیطان قرار گرفته اند . متخصصان خلق رویدادها و ترفندهای ناخواسته هستند که به تعبیر خودشان با نفاق افکنی ضریب اعتباراتشان را به نتیجه مطلوب می رسانند . اینان غالبا کسانی هستند که تکیه گاهشان شیطان صفتان و هنرشان بی خدایی بودن، ارزششان بی محتوا ساختن بشریت تا رسیدن به منافع مادی خویش برای اعتبار سازه ای که در سر می پرورانند. اینان جز ویرانگری ، خرابی، ازبین بردن ذات بشریت هیچ در سر نمی پرورانند.                                                                                            

                                                                                                

  • شهروز افضلی مقدم