غربتکده
روزهایم در غربت، زندگیم در حسرت ، عمرم روزبروز کوتاهتر می گردد اما از شادی هنوز خبری نیست. نمی دانم بیراهه می روم یا نه؟ شب و روزم فکرم ،آشفته است ، با غم و اندوه عجین گشته، نمی دانم چه کرده ام که غم و ماتم تقدیر من گشته است؟ نمی دانم چه کرده ام که همیشه باید در حسرت باشم و در افسوس و حسرت باید بسر ببرم؟کنار رودخانه می روم و به تماشای آب روان می ایستم شاید کمی دردهایم التیام یابد و قلبم آرام گیرد، شاید با دیدن این آب جاری آرام گیرم، اما باز وقتی از کنار رودخانه دور می گردم باز افکارم مغشوش و نگران می شود، آرامشم را از دست می دهم، فکر می کنم زندگانیم همانند این رودخانه در گذر، در حال گذراست و پیش می تازد، دنیا را تار و تاریک می بینم ، دنیا را هیچ و واهی می پندارم، این دنیای گذرا را فانی می بینم. هنگامی که تابلو اعلانات را می نگرم و روی آن عکسهای جوان و پیر را باهم می بینم که هنگامه مرگ آنها را در آن به نمایش گذاشته اند. آهی از ته دل می کشم آه و فغان می کنم و راهم را می گیرم و می روم. با خود می گویم ای دنیا برای چه خلق شده ای؟ فایده تو از این همه زیبایی چیست؟ چرا ما را همدم خود کردی؟ تو که آخر و عاقبت ما را بخوبی می دانستی چرا اینقدر مورد آزار و اذیت ما شدی و ما را اسیر خود ساختی؟ مگر ما از تو انتظاری داشتیم؟ ای دنیا چرا یکی را آنقدر اغنا کردی و قدرت داده ای که فقط خود را می بیند و به کسی اهمیتی نمی دهد، حتی خدای خود را بیاد نمی آورد. هیچکسی را دوست ندارد و مغرور و متکبر زندگی خود را سپری می سازد و یکی را آنقدر فقیر کردی که به نان شبش محتاج باشد،آواره اش ساختی و دربدرش نمودی تا حقیرانه به زندگی خود ادامه دهد.من، ای دنیا تو را شناخته ام ، تو ای دنیا با این همه زیبایی و سحرانگیزی که هستی و تمام اینها را خدا در دل تو جای داده است ولی باز چه فایده ای دارد که این انسان آنرا به ویرانه ای مبدل ساخته است. ای دنیا من از تو قهر کرده ام از بسکه تو را آلوده ساخته اند دیگر در تو شادی نمانده است. چگونه ممکن است شادی باقی بماند هر چیزی با دروغ عجین گشته است. انسانهای جاهل و حسود دنیا را پر کرده است و در بین انسانها تفرقه انداخته اند تا مابینشان فاصله بیفتد . این انسانهای نادان سعی بر ان دارند تا نزاع و جنگی در بین انسانها باشد تا آنها بتوانند سود هنگفتی را به جیب بزنند و فخر بفروشند. اینان جیبهای مردمان را هر روز خالی تر از روزهای قبل می کنند و به غارت و چپاول کشورها دست می زنند . ای دنیا چگونه ممکن است از تو لذت برد که یکی آنقدر شکمدرانی می کند که نای راه رفتن را ندارد و یکی تا صبح صادق گرسنه می ماند . یکی در کاخش به عیش و نوش مشغول می گردد و یکی زیر پل کارتن خواب می شود که اگر بلدیه های شهرداری اجازه بدهند که زیر آن پلها تا صبح بمانند . ای دنیا تو اختیار از دست داده ای ، بگو بدانم آیا این مصیبتهایی که در درون تو جای گرفته است را می فهمی؟ یا به انسانهایی همچون ما می خندی؟ حق ما را پایمال کرده اند و پشت سرما ، ما را به استهزا گرفته اند. هنر را در حقه بازی دانسته اند و این را به همدیگر تبریک گفته و کارهای خود را عینیت بخشیده اند . وای بر ما که اختیاری از خود نداریم، وای بر ما که قدرت فکر کردن را از ما گرفته اند، وای بر ما که ما را محتاج تکه نانی کرده اند و آواره ساخته اند. آری اینان کسانی را که واقعیات را بدانند آواره می سازند، سرگردان و سرنگونش می کنند، آنچه را در افکارشان می گذرد بر این مردمان روا می دارند. کسانی که اعتقادی ندارند برایش فرقی ندارد که به انسانها چگونه بنگرد. آنها را به دید یک برده یا.... آنها فقط یک نگاهی می کنند و راهشان را می گیرند و می روند هر اربابی خود را یک خدا می داند . نمی دانند که شاه شاهان فقط یکی است که آنهم در بالاست. باقی همه خاکند که از خاک بوجود آمده اند . نمی دانند که روزی به همان خاک باز می گردند و باید حساب تمام کارهای خود را بدهند . آنوقت است که پی به کارهای انجام داده شان می افتند که چقدر در اشتباه بوده اند . آنها را در آن روز بدون هیچ سوال و جوابی در آتش می اندازند. آنها در آن آتش شعله ور خواهند سوخت تک و تنها خواهند بود و یاوری برای یاوری نخواهند داشت. هر لحظه بر سر خود خواهند کوبید که ما چه کرده ایم ولی افسوس دیگر بدرد آنها نخواهد خورد و آه و فغان برایشان باقی خواهد ماند .
- ۰ نظر
- ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۵۹