فقر
چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۰۴ ق.ظ
فقر
یکی در سلطنت فقر نشست دیگری کعبه دل را طلبید من به غارت دل رفتم. دست خالی و روسیاه بر گشتم . چاره کار را در آن یافتم تا ندامت و پشیمانی کنم. اما دیگر فرصتی بر من باقی نمانده بود زبانم در دهان نمی چرخید تا آنچه را که می خواستم بگویم کاری نمی شد کرد بناچار ترک دنیا کردم ، خلاصه با دست خالی مردم.
- ۹۵/۰۳/۱۹