zeka

در همه حال ، زمان می گذرد و انسان عاقل و کاملتر می شود.

zeka

در همه حال ، زمان می گذرد و انسان عاقل و کاملتر می شود.

تاسف...

چهارشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۲۷ ب.ظ

تاسف......

رخت بر بست و رفت ، کجا ؟ نمی دانم؟ فریاد بر آورد آهای مشهدی عباس . او رفت ! چرا؟ نمی دانم؟ نزدیکتر شدم ، گفتم: ببخشید فضولی نباشد با من بیا. بدون مقدمه گفتم: شما اعتیاد دارید؟ گفت: چطور مگه ؟ مامور دولتید؟ گفتم: نه بابا ! همین طوری پرسیدم گفت: سیگار دارید؟... گفتم: نه.. برای اینکه دلش را بدست بیاورم رفتم پاکتی سیگار خریدم و برایش آوردم. تا شاید گفتگویی با او داشته باشم. تشکر کرد و گفت: زنم بود ، رخت بست و رفت. دیگر منو تحمل نکرد و رفت. گفتم: چرا؟ گفت: آخه خجالت می کشم برزبان بیارم . آخه من که مرد نبودم نه توان جنسی داشتم نه توان مالی! بیچاره حق داشت جوان بود .فقط ازش کار می کشیدم . خسته شده بود . بخاطر مواد من خودش را به آب و و آتش میزد تا منو بسازد. البته بعضیها هم می خواستند توسط خودم ازش استفاده کنند اما او زن پاک و نجیبی بود. دیگر منوتحمل نکرد  و رفت. حال من روز بروز بدتر می شود برایم هیچ چیزی اهمیت نداشت و ندارد . حتی ناموس؟ دیگر در رگهای من خون پاکی وجود ندارد. چه رسد به غیرت ؟ ! بسیار متاثر شدم بدون کلمه ای از آنجا دور شدم و.... 

  • شهروز افضلی مقدم

نظرات  (۱)

سلام وبلاگ شما را دیدم مطالب جالبی در آن درج کرده اید و بسیار زیباست

ما از باشگاه خبرنگاران هستیم در صورت تمایل آماده تبادل لینک با شما هستیم.

آدرس: http://yjc-ir.blogsky.com

نام: باشگاه خبرنگاران

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی