zeka

در همه حال ، زمان می گذرد و انسان عاقل و کاملتر می شود.

zeka

در همه حال ، زمان می گذرد و انسان عاقل و کاملتر می شود.

سواران

يكشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۰۶ ب.ظ

برتابید و بی آنکه بفهمد در بحر چیست . لحظه ای سپری شد رفت و در کنار دیوار قرار گرفت. دست به جیب برد و پاکت سیگاری را درآورد یک نخ از آن را بیرون کشید و آتشی زد . چند پکی زد و بعد آنرا خاموش نمود. الباقی سیگار را زیر پایش له کرد و گفت: اینهم شد زندگی؟ ثانیه ها به سرعت می گذشت دوباره در کنار دیوار قرار گرفت . آرام آرام به دیوار تکیه داد. آرام سرید و نشست و زانوانش را بغل کرد و سرش را پایین انداخت . چندی گذشت مثل اینکه از خواب ابدی برخاسته باشد هراسان به اطراف نگریست و گفت: اینجا بجز از من کسی نیست؟ من در اینجا غریب و تنهایم، هیچکس به حرفهایم گوش نمی دهد؟ سواران تاختند و به هربهانه ای خانه هایمان را خراب کردند . دست به یکی شدند و هرچه داشتیم و نداشتیم را به تاراج بردند . حرام و حلال را بهم آمیختند و خوردند و بردند. ضعیفان زیر سم اسبانشان له کردند. عده ای زیر شلاقشان جان دادند، تعدادی مجبور به ترک خانه و کاشانه شدند،حالا چه باید کرد؟ رفت و از کنج دیوار اسلحه ای را برداشت که با پارچه ای پشمی پوشانده بودند. پارچه را برداشت اسلحه را بوسید و بیرون رفت . سواربر اسب سفیدی شد و با سرعت هرچه تمامتربه کجا تاخت من نمی دانم؟                         

 

  • شهروز افضلی مقدم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی