مهر قلم
مهر قلم
چون عزم رفتن کرده ای ، اندوهگین و مرده ای ، به چه سبب افسرده ای ، راه پیموده ای ، به کجا می روی تا قامتت را ورانداز کنم وقتی برگشتی دوباره نگاهت کنم. باغ لالهِ ما امسال خشکیده ، گلهایش پژمرده، ای که رویت از حاسدان دور باد ، تواز خاک رفته در مسیر افلاک باش، از غیب مددی بر تو شد محفوظ باش، تا هستی، کور نشو! از دیده خویش ، دور نشو، قسم به خدا! تو خدائی هستی نه خدائی. بار سفر را بر بستی ، تا به افلاک رسی ، ره می پیمایم و خسته می شوم ، اغلب شبها مستم مست عشق، خود نیز نمی دانم من کیستم؟ از مهر قلم سرباز زده ام ، دفتر سیاهه ام را بسته ام ، قلم ها را یکی پس از دیگری شکسته ام ، هر چه احساس داشته ام را از من ربوده اند، جوهر یکی تمام نشده آن دیگری بکار می آمد. مشوق کمالات می شدند . مرا به انتها برده اند تا خانه بدوشان و مستاجرین را نشانم دهند دل زخمی ام را نیش زدند . تا بخود آیم دوباره روانه کار شدم هر چه خواستم بر آن شدم . تا بنویسم من هنوز زنده ام نمرده ام.
- ۹۵/۰۳/۲۵